آلبر کامو در اتوبوس شهر ما !
خلاصه از انبوه چشمان گذشتم و سوار شدم مردم دوباره به هوا نگاه کردن ! تا نشستم به پشت صندلی راننده نگاه کردم میخواستم ببینم جزو اون معدود اتوبوس هاییه که شعر پشت صندلیش مینویسه یا مثل همه ی اتوبوسا پشت صندلیشو با روزنامه پوشونده که چشمم خورد به عکس آلبر کامو ! برام عجیب بود خیلی عجیب اونقدر عجیب که تا رسیدن به آخرین ایستگاه یه چشمم به عکس بود یه چشمم به راننده ! اونقدر عجیب که کلا داستان "خواب" هاروکی موراکامی رو یادم رفت ! میخواستم بدونم چرا عکس آلبرکامو رو چسبونده پشت صندلیش ؟!
- ینی انقد آثار کامو رو دوس داشت ؟!
- شایدم روزنامه گیرش نیومده بود !
- یا شایدم یکی از دوستاش یا آشناهاش عکسو چسبونده بود !
هزار تا شاید دیگه ! برام عجیب بود که برای هیچکسی عجیب نبود ! شایدم نباید برا منم عجیب میبود ! آخه باید عجیب باشه عجیبه وقتی دوستای خود من که دانشجوی مهندسی یکی از بهترین دانشگاه های تهرانن تا به حال تنها ترین کتاب غیر درسی که دستشون گرفتن رمان های عاشقانه دخترای دبیرستانیه ! خوب بین این آدما اینکه یه راننده اتوبوس عکس کامو را بچسبونه پشت صندلیش عجیبه دیگه شایدم برای هیچکسی عجیب نباشه ! مهم نیست ولی انقدر برای من عجیب بود که گوشیمو در آوردم و از این مهم عکس گرفتم ! حالا قضیه برای همه عجیب شده بود همه داشتن نگاه میکردن ببینن من از چی دارم عکس میگیرم ! بعضی از زنا که معلوم بود کامو رو نمیشناختن تا قبل از پیاده شدن از اتوبوس چشمشون مونده بود رو عکس کامو ! میخواستن ببینن آخه این عکس چی داره که برای این دختر جالبه !
آخرشم وقت نشد ازش بپرسم چرا عکس کامو رو چسبوندین پشت صندلیتون ؟!
- ۹۳/۰۲/۱۱
این محرما ک میره مسجد مخ آقای روحانی رو پیاده میکنه .... داداشم ازش پرسیده اینقد اطلاعاتو تو از کجا آوردی؟؟ گفته من روزی ی ساعت کتاب میخونم .....هرروزا ... هرروز ی ساعت فیکس ی جا میشینه میخونه... همه چی هم میخونه