در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

فرعی‌ها و میان‌برها را حتی!

يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۸ ب.ظ
آدم‌ها هم‌دیگر را نمی‌شناسند! هیچ‌کس کسی را نمی‌شناسد مگر این‌که عمیقا دوستش داشته باشد! به محض جاری شدن محبت چشم‌ها حکم تلسکو‍پ را پیدا می‌کنند و تمام حرکات و سکنات محبوب را رصد می‌کنند. و ذهن چه حجم عظیمی از قدرت پردازشش را صرف تحلیل این حجم از ورودی می‌کند! هر چه محبت بیشتر شناخت بیشتر. مجنون واقعی لابد لیلی را به‌تر از خودش می‌شناسد! شخصیت محبوب را چنان ذره ذره آنالیز کرده که بازخوردش را در قبال تمام اتفاقات عالم [از هر آن‌چه که اتفاق افتاده تا آن چه هنوز به وقوع نپیوسته] پیش از او می‌داند. خوب می‌داند کی منحنی لبانش پیام‌آور رضایت چه زمانی شرم غیرقابل پنهانش و کی جایگزین حرف‌های نهفته‌اش است. او این همه راه را نمی‌رود تا در دل محبوبش همان جایگاهی را پیدا کند که یار در دل او دارد! می‌رود چون راه او، خصائصش و نوع رفتارش را نیز دقیقا به اندازه‎ی خودش دوست دارد. خوب می‌داند چگونگی بودن و زیستن مورد پسندِ محبوب را، رسم عاشقی به سبک اختصاصیش را، چگونگی محبت و التیام زخم‌هایش را... آدم‌هایی که این‌ها را بلد نیستند یعنی به اندازه‌ی کافی شناخت ندارند و شناخت ندارند چون به اندازه‌ کافی عاشق نیستند!

آدم‌ها را باید زیاد دوست داشت! آن‌قدر که بلدشان بود...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی