در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تشییع شهدا» ثبت شده است

ما هم بودیم ولی آن شعار‌ها، حرف‌های ما نبود!

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۰ ق.ظ

تا جایی که اطلاعات شرعیم قَد می‌دهد فکر می‌کنم شرکت در تشییع جنازه مومن ثواب دارد و مستحب است. از طرفی وجدانم هم معتقد است که شرکت در تشییع جنازه شهدا یک وظیفه ملی است! به همین خاطر از صبح روز سه‌شنبه داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که به مراسم تشییع شهدای کربلای4 بروم یا نه! که در نهایت تصمیم گرفتم بروم!

حدودا ساعت یک ربع به چهار میدان بهارستان بودم از همان اول قبل از شروع مراسم یک دسته که همه‌شان پرچم "ما ایستاده‌ایم" به رنگ‌های زرد و قرمز دستشان بود یک دور، دور میدان بهارستان را با شعار‌های "ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند"، "مرگ بر آمریکا"، "مرگ بر اسرائیل"، "نه سازش نه تسلیم نبرد با آمریکا" راهپیمایی کردند!  یک سری‌شان هم پوسترهایی که رویشان نوشته شده بود: "ما با قاتل فرزندانمان دور یک میز نخواهیم نشست" دشتشان بود. یک نفرشان هم روی یک مقوای سفید با ماژیک آبی نوشته بود "آقای ظریف به خون شهدا قسم..." بقیه‌اش را نتوانستم بخوانم سریع رد شدند!!

بعد هم که صدای مجری را شنیدم که برای بار هزارم بعد از تشکر از برادران نیروی انتظامی و نمایندگان محترم مجلس! از خواهرها و برادر‌ها خواهش می‌کرد تا راه را برای عبور اتوبوس‌ها و ماشین‌ها باز کند. خیلی شلوغ بود، تا حدی که با افراد کناریت یک سانتی‌متر هم فاصله نداشتی و هر چقدر هم که سعی می‌کردی بیایی عقب نهایت فاصله‌ای که می‌توانستی با مرد‌های جلویی بگیری دو سانتی متر بود!! گاهی وقت‌ها هم یکی از آن وسط داد می‌زد "برای سلامتی امام خامنه‌ای صلوات"، "شادی روح شهدا صلوات" و ...

یکی از مرد‌ها(یا برادرها :دی) آن وسط با صدای بلند داد زد: "یادتون نره شما همه فدایی رهبر هستین! این شهدا اومدن تا بگن مواظب رهبرتون باشین! شما همه فدایی امام خامنه‌ای..." که مردم نگذاشتند ادامه دهد! تا اسم امام خامنه‌ای آمد همه با صدای بلند: "اللهم صل علی ..." صلوات‌ها اکثرا نصفه نیمه بود! با صدای بلند شروع می‌شد آخرش زمزمه می‌شد! من هم خنده‌ام گرفته بود، نکرده بود حداقل خودش را هم قاطی ما بکند بگوید "هممون فدایی رهبر هستیم!" رسما از ما مایه می‌گذاشت!

دقیقا یک ساعت در آن شرایط سرپا ایستاده بودیم و سعی می‌کردیم به سخنرانی‌ها گوش بدهیم هر چند سعیمان هم بی‌نتیجه بود، هم تعداد بلندگوها کم بود هم همهمه مردم اجازه نمی‌داد. آخرها وضعیت افتضاح بود همه غر می‌زدند و می‌گفتند یکی این سخنران‌ها رو بیاره پایین، خودشون اون بالان نمی‌فهمن مردم تو چه وضعیتین! بعضی از خانم‌ها نشسته بودند روی زمین و هی می‌گفتند: شهدا رو آوردن به ما بگو بلند شیم! یکی از خانم‌ها هم داشت با مرد‌ها دعوا می‌کرد و می‌گفت: خاک بر سرتون کنن! بی‌غیرت‌ها ! برین اون‌ورتر ! خیر سرتون اومدین مراسم شهدا و ... مرد‌ها هم حتی نگاهش نمی‌کردند! وضعیتی بود! وسط‌های سخنرانی آقای رضایی گفتن: ملت ما هرگز عقب‌نشینی نخواهد کرد. همه شروع کردن که به خدا اگه سخنرانیتو تموم نکتی ما همین الان‌شم عقب نشینی می‌کنیم!!

توی این وضعیت حال خواهرم بد شده بود و می‌خواستم او را از بین جمعیت رد کنم و به اورژانس ببرم اما هیچ‌کس اجازه نمی‌داد رد شویم! یا می‌گفتند: آخی الهی بمریم، از اون ور برو!!! یا وقتی میگفتم: ببخشید می‌شه من رد شم: با صدای بلند داد می‌زدند، آخه جا هست رد شی؟!! مگه نمی‌بینی جا نیست!! آخرش هم با هزار زحمت رسیدیم به پیاده‌رو که موتوری‌ها با موتورهایشان راه را بسته بودند! هر چقدر می‌گفتم راه رو باز کنید ما رد شیم می‌گفتند: مگه نمی‌بینی چه وضعیتیه؟! نمی‌تونی رد شی!! سر یکیشان داد زدم که یعنی چی نمی‌تونی رد شی، یکی اینجا حالش بد شد باید انقدر بمونه تا بمیره؟! بکش کنار موتورتو. آخرش هم همانطوری نگاهم کرد و گفت: برو اینو به اونی که پشت تریبونه بگو من چیکار کنم!!

هیچ‌کدام از این‌ها مهم نبود، به هر حال وقتی جمیت زیاد باشد مردم توی شلوغی اعصابشان خورد می‌شود و همه‌ی این اعمال و رفتار طبیعی می‌شود! تنها چیزی که برایم مهم است نقش برادران نیروی انتظامی‌ست! حالا که این‌ همه از آن‌ها تشکر شد نمی‌توانستند پیش‌بینی کنند که قرار است جمعیت زیادی بیاید و می‌شود حداقل با داربستی یا مانعی، زن و مرد را از هم جدا کرد؟! با این وضعیت ما به معنای واقعی کلمه واجب را به مستحب فروختیم!!

یک حس مبهم می‌گوید نباید این چیز‌ها را بنویسم! و از بدی‌های مراسم تشییع شهدا حرف بزنم!! به احتمال زیاد پست حذف شود.