در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حب دنیا» ثبت شده است

ما، یک قدم عقب مانده‌ها!

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۱۲ ب.ظ

بازی با پول

اکثر افراد اهل سفری که می‌شناسم یک اعتقاد قلبی عمیقی دارند و می‌گویند: زندگی هدیه‌ی بسیار باارزشی است که نباید آن را به هدر داد... داشتم فکر می‌کردم جلمه‌ی اولشان واقعا درست است ولی واقعا راه درست قدردانی از این هدیه چیست؟ مثلا یک میلیارد تومان پول نقد به خودی خود هدیه‌ی ارزشمندی است ولی برای کودکی پنج ساله چه فرقی می‌کند یک میلیارد به او اسکناس بدهی یا تکه کاغذهایی به همان اندازه! او نهایتا هواپیما، کشتی یا قلعه‌ای کاغذی خواهد ساخت و فکر خواهد کرد که ارزش هدیه را فهمیده و به بهترین شکل ممکن از آن استفاده کرده... داشتم فکر میکردم شاید فلاسفه حداقل یک قدم از ما جلوتر باشند. هرچند آن‌ها هم نمی‌دانند این هدیه چیست و بهترین راه قدردانی از آن چیست ولی حداقل آن‌ها به محض گرفتن این هدیه شروع به بازی با آن نکرده‌اند وقتشان را گذاشته‌اند که بدانند راه استفاده حداکثری از این هدیه را...

شوت‌هایی با برد یک متر!

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۲ ق.ظ

تارک دنیا

اینکه من استعداد فوتبال ندارم برام مهم نیست ولی از زمان خردسالی تا الان چیزی عجیب ذهنمو به خودش مشغول کرده. چرا همیشه وقتی من شوت می‌زدم به سمت مستقیم توپ با زاویه بیش از 90 درجه به سمت چپ می‌رفت رو هرگز نفهمیدم! و این که چرا همون توپ رو پسرهای محل می‌زدند و صاف می‌رفت تو گل رو باز هم نفهمیدم! و اینکه چرا هرگز پسرداییم نتونست به من یه شوت زدنِ ساده رو یاد بده؟! آیا پسرداییم و تمام پسرهای محل خیانت‌کار بودن و هرگز نخواستن به من یاد بدن؟! آیا با هم تبانی کرده بودن؟! آیا اونها بلد نبودن یاد بدن؟! و فرض محتمل‌تر این که خود مسی هم می‌اومد به من یاد می‌داد من باز هم نمی‌فهمیدم:)) خلاصه اینها گذشت و هر وقت ما خواستیم فوتبال بازی کنیم تو یارکشی‌ها من نفر آخر بالاجبار انتخاب شدم و همیشه به عنوان دروازه بان ایفای نقش کردم:)) و هر وقت که توپو گرفتم پسرا داد زدن: "توپو بنداز بیاد"، بلافاصله بعدش مرا به اجداد و تمام مقدسات قسم می‌دادند که تروخدا شوت نکنیا با دست پرت کن بیاد. آفرین :|

این‌ها گذشت و پسردایی من هر وقت خواست تمرین شوت بکند، گفت بیا دروازه‌بان وایسا و هی از من تعریف کرد که بابا ایول عجب توپایی رو میگیری‌ها و آنقدر از دروازه بانی من تعریف کردند که من بالکل شوتم مزخرف بود مرخرف‌تر شد و این شد که حالا می‌خواهم بزنم زیر دنیا و پرتش کنم برود منتها من صاف میزنم دنیا چپ می‌رود و بیشتر از ده قدم هم جلوتر نمی‌رود! و این گونه می‌شود که تا می‌خواهیم کمی زندگی معنوی کنیم ده قدم جلوتر دوباره به دنیا می‌رسم! حالا هی شوت کن. مگه بیشتر از ده قدم می‌ره؟! دنیا را باید یکباره شوت کنی برود اینطوری نفس آدم می‌گیرد!