شوتهایی با برد یک متر!
اینکه من استعداد فوتبال ندارم برام مهم نیست ولی از زمان خردسالی تا الان چیزی عجیب ذهنمو به خودش مشغول کرده. چرا همیشه وقتی من شوت میزدم به سمت مستقیم توپ با زاویه بیش از 90 درجه به سمت چپ میرفت رو هرگز نفهمیدم! و این که چرا همون توپ رو پسرهای محل میزدند و صاف میرفت تو گل رو باز هم نفهمیدم! و اینکه چرا هرگز پسرداییم نتونست به من یه شوت زدنِ ساده رو یاد بده؟! آیا پسرداییم و تمام پسرهای محل خیانتکار بودن و هرگز نخواستن به من یاد بدن؟! آیا با هم تبانی کرده بودن؟! آیا اونها بلد نبودن یاد بدن؟! و فرض محتملتر این که خود مسی هم میاومد به من یاد میداد من باز هم نمیفهمیدم:)) خلاصه اینها گذشت و هر وقت ما خواستیم فوتبال بازی کنیم تو یارکشیها من نفر آخر بالاجبار انتخاب شدم و همیشه به عنوان دروازه بان ایفای نقش کردم:)) و هر وقت که توپو گرفتم پسرا داد زدن: "توپو بنداز بیاد"، بلافاصله بعدش مرا به اجداد و تمام مقدسات قسم میدادند که تروخدا شوت نکنیا با دست پرت کن بیاد. آفرین :|
اینها گذشت و پسردایی من هر وقت خواست تمرین شوت بکند، گفت بیا دروازهبان وایسا و هی از من تعریف کرد که بابا ایول عجب توپایی رو میگیریها و آنقدر از دروازه بانی من تعریف کردند که من بالکل شوتم مزخرف بود مرخرفتر شد و این شد که حالا میخواهم بزنم زیر دنیا و پرتش کنم برود منتها من صاف میزنم دنیا چپ میرود و بیشتر از ده قدم هم جلوتر نمیرود! و این گونه میشود که تا میخواهیم کمی زندگی معنوی کنیم ده قدم جلوتر دوباره به دنیا میرسم! حالا هی شوت کن. مگه بیشتر از ده قدم میره؟! دنیا را باید یکباره شوت کنی برود اینطوری نفس آدم میگیرد!