بادیهِ اینستا !
صفحه خالی اینستاگرامم میزند توی ذوقم! نه این که عکس نداشته باشم ها، نه! کلی عکس و متن چرتِ لایک بگیر دارم! اما هر بار که خواستهام پستشان کنم تا مرحله آخر رفتهام آخرش هم Cancel را زدهام! اینستاگرام دقیقا همان چیزیست که من سالهاست از آن فراریام. یک صفحه خالی با کلی افراد با چشمهای بازِ منتظر! هر وقت حس کنم دارم کاری را صرفا به خاطر رضایت و خشنودی دیگران از خودم انجام میدهم حالت تهوع پیدا میکنم! حتی خیلی واضح به خودم پوزخند میزنم و یک "اَیییییی" غلیظ به خودم تحویل میدهم و به خودم میگویم: "چه چندش!"
اصلا این که چرا این کار انقدر باید در ذهنم چندش باشد برمیگردد به این موضوع که دو سه سال پیش فهمیدم مردم دقیقا مثل منند! یعنی در واقع هیچ چیز خاصی نیستند، انقدر معمولی و حال به همزن شدند که در افکارم سقوط کردند، که دیگر حاضر نشدم هیچ کاری را به خاطر آنها انجام دهم! همیشه یکی از مهمترین سوالات دوستان و آشنایان این است که تو چرا اینقدر اعتماد به نفس داری؟! چرا هیچوقت استرس نداری؟! اولها خودم هم دلیلش را نمیدانستم فکر میکردم شاید به خاطر اعتماد به نفسم، استرس ندارم ولی بعدها فهمیدم که من دقیقا از زمانی که بُت مردم را در ذهنم شکستم دیگر برای هیچکاری استرس نگرفتم! چون همهاشان در ذهنم سقوط کرده بودند پس طبیعتا نظر هیچکدامشان هم برایم اهمیتی ندارد!
فکر میکردم خوب است! فکر کردم بزرگ شدهام و این همه راحتی ماحصل تفکر است! فکر کردم چه خوب که "مردم" را دوست ندارم. اما حالا که نگاه میکنم دیگر ابایی ندارم از این که کمکشان نکنم از این که سرشان داد بکشم یا سقوط و شکستشان را تماشا کنم و در نهایت هیچ ابایی ندارم که از این کارها ابایی ندارم! اینقدر راحت و بیخیال!
باید کاری کنم ! قرار بود از اینستاگرام بنویسم و صفحهی خالیام، کلا بحث عوض شد! آخرهای پست فهمیدم: "باید کاری کنم!!!!!!!!!!"