در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رویا» ثبت شده است

آن نیم ساعتِ قبل خواب

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۳۹ ق.ظ

غرق در فکر

بچه که بودم خواب را خیلی دوست داشتم! نه اینکه خواب را دوست داشته باشم، آن نیم ساعت قبل خواب را دوست داشتم که همه می‌خوابیدند و من می‌توانستم در آرامش کامل با چشمانی بسته در دنیای رویاهام غرق شوم و به هر آنچه که می‌خواستم برسم. رویاهایم رفته رفته تغییر می‌کردند از بازی‌های کودکی تا سه بچه دوست‌داشتنی! یک خانه آرام! یک ماشین خوب! یک کار عالی! اختراع چیزی که دنیا را دگرگون خواهد کرد!

گاهی بعضی رویاها را تا دو سال هر شب ادامه‌اش می‌دادم! هر شب بهترش می‌کردم و هر شب بیشتر از شب قبلش از زندگی رویاییم لذت می‌بردم!

آن نیم ساعت قبل خواب از آنجایی شیرین بود که هنوز چیزهایی در دنیا وجود داشت که می‌خواستمشان. چیزهایی که می‌توانستند ضربان قلبم را از حالت نرمال خارج کنند و آنقدر دوپامین ترشح کنند که از یک فکر خیالی یک لبخند واقعی روی لب‌هایم نقش ببندد.

اما حالا که مانده‌ام در چیستی و چرایی بودنم و فقط دنبال اینم که غرق نشوم در این خاله بازی آدم‌ها، آن نیم ساعت قبل خواب تبدیل شده به نیم ساعت تزریق مستقیم ترس در تک تک سلول‌های وجودم! اینکه نکند من هم مثل دیگران فراموش کنم همه چیز را و تن بدهم به آن‌چه اجتماع از من می‌خواهد! بعضی شب‌ها فکر می‌کنم هنوز هم می‌شود آن نیم ساعت قبل خواب را شیرین کرد! بعد سعی می‌کنم فکر کنم به یک زندگی رویایی! تنها تصویری که در ذهنم نقش می‌بندد یک من تنها در یک جای خالی مانند بیابان است و من دستهاییم را باز کردم‌ام و لبخند ملیحی در صورتم نقش بسته، لبخند ملیحی که تنها دلیلش "فهمیدن" است. زندگی رویاییم شده منی که در آن می‌دانم برای چه اینجاییم... اینجا کجاست و دیگر هیچ ترسی از آن ندارم.