در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

زورگویِ محبوبِ مهربان

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۴۷ ق.ظ

رها

من از آن‌هاییم که روزهای تولدم غم عالم می‌ریزد توی دلم! از آن‌هایی که چند ماه قبلش استرس می‌گیرند! از آن‌هایی نیستم که بتوانم خودم را قانع کنم که تجربه‌هایم زیاد شده و این یک شروع جدید است و این حرف‌ها! من بی‌اغراق از روزهای جوانیم نهایت لذت را می‌برم و بی‌هیچ تعارفی از روزهای پیری یا حتی میان‌سالی بی‌زارم! این سال‌ها نتیجه‌ی تمام این حس‌ها گذراندن یک روز از سال به افسردگی و حسرت بوده است اما امسال فرق می‌کند. امسال متوجه شدم چقدر خوب که یک همچین حسی دارم! از چند روز پیش که به خاطر آوردم یک ماه تا تولدم فاصله دارم از استرسم بیش‌ترین بهره‌ رو برده‌ام! دست زده‌ام به کارهایی که حس می‌کنم اگر پیر شوم از انجام ندادنشان حس ندامت می‌کنم. شجاع‌تر شده‌ام، صریح‌تر شده‌ام، شادتر شده‌ام. همانند کسی که روز مرگش روز تولدش باشد! گویی از روز مرگم باخبرم و چقدر خوشحالم که زودتر مطلع شده‌ام تا چمدان را ببندم! این استرسِ محرک چنان اراده‌ام را قوی‌تر کرده که هر روز بیش‌تر از روز قبلش مفیدتر باشم. کارهایی بکنم که راضیم بکند از خودم، که روز تولدم لبخند به لب داشته باشم و بگویم خوب امسال هم گذشت اما عوضش فلان کار را کرده‌ام :)
امسال بزرگترین هدیه‌ام را خودم به خودم داده‌ام! این استرس بی‌نظیرِ دل‌نشین که مرا واردار می‌کند به مطالعه‌ی بیشتر و مدام تشر می‌زند که حواست هست چند روز دیگر تولدت است؟ در سن بیست و سه سالگی اگر جواب فلان سوال را نداشتی چه؟! همین چند روز پیش چند تا سوال پرسیده بودم و گفته بودند: آگنوستیک شده‌ای؟! تکذیب کرده بودم اما می‎گفتند: اقتضای زمانه‌ی ما همین است. و من یاد دوران کودکیم افتاده بودم که هر وقت می‌گفتم فلان حس را دارم یا این‌گونه فکر می‌کنم و می‌گفتند اقتضای سنت است به مرز جنون می‌رسیدم! از این‌که احساسات و تفکراتم با برچسب اقتضای سن کوچک شمرده شوند عصبی می‌شدم! و حالا او می‌گفت اقتضای زمانه‌ی ما همین است، حجاب‌ها زیاد شده و اکثر مردم کشورمان آگنوستیک شده‌اند! همین یک جمله آن هم نزدیک‌های تولد من برای شوراندن خودم علیه خودم کافی بود. بزرگترین ترسم دقیقا روبرویم ایستاده بود؛ نکند جزو "اکثریت" باشم...

این استرس، دوستِ همراه خیرخواهی که تا می‌خوام بنشینم می‌گوید اگر روز تولدت رسید و در این سن به فلان ایده‌ات جامه‌ی عمل نپوشاندی چه؟! این کشاننده‌ی قوی هیکل پر زور که از همین امروز که وارد ماه تولدم شدم کنترل گوشیم را در دستش گرفت و تمام شبکه‌های اجتماعی ارتباطی را از روی آن حذف کرد و مرا نشاند:

به تورق سر کتاب‌هایم
به تفکر سر سوال‌هایم
و به کدزنی سر لپ‌تاپم
استرس شیرین محبوبم! کودک ناآرام خیرخواهم به امید روز تولدی که رفتنت تا سال دیگر را با لبخند بدرقه کنم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی