در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

در پیچ و تابِ بودن

امید هیچ معجزی ز مرده نیست, زنده باش

میگما زشت نباشه ما دهه هفتادی هستیم !!!

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۴۹ ب.ظ
پان شصتیسم چیست؟!
یک ایدئولوژی تحت عقده‌ی افرادی که در دهه 60 به دنیا آمده و زیسته‌اند می‌باشد که باعث خودبرتر بینیشان می‌باشد. حال آنکه مهم نیست یک سال در دهه شصت زندگی کرده باشند یا ده سال، مهم همین اسم 60 است که به آن می‌بالند. هدف پان شصتیسم‌ها عقده گشایی و گاها جوگیری تحت تاثیر نشستن با چند تا متولد 60هایی مثل خودشان می‌باشد که نباید تاثیر ماهواره‌ها را که الا و بلا می‌خواهند بگویند: آآآآآآی نسل سوخته به پا خیزید را فراموش کرد.
حالا میگماااااااا
یه وقت زشت نباشه
.
.
.
ما دهه هفتادی هستیم؟! والا به خدا یه کاری کردن آدم از بودن خودش شرمنده می‌شه :دی

بیاید بنویسیم شاید خوشبخت شویم !

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۵۲ ب.ظ
آدم هایی که مینویسن تا سبک بشن آدم های خوشبختین ... آدم هایی که ظرفا رو میشکنن تا آروم شن آدم های خوشبختین ... آدم هایی که وقتی گریه میکنن سبک میشن آدم های خوشبختین ...

آدم هایی مثل من که حتی وقتی مینویسن حالشون خوب نمیشه حتی وقتی زار میزنن خوب نمیشن حتی وقتی داد میزنن آروم نمیشن ... آدم هایی که نمیدونن و نمیفهمن که چی ارومشون میکنه آدم های بدبختین ...

-

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۱۷ ب.ظ
پوستم به یه چیزی حساسیت داده رفتم پیش دکتر گفت به اسید بالا حساسیت داده از شامپو بچه به جای صابون و مایع دستشویی استفاده کن الان یه شامپو بچه خریدم انقد ذوق دارم هی میرم دست و صورتمو میشورم !

من میدونم اون زمانا که مامان بابای ما برا ما از اینا نمیخریدن مامانم منو با سفید آب و صابون مراغه میشست من خیلی ناشکری کردم الان خدا میخواد جبران کنه پوستمو اینطوری کرده من عقده هامو جبران کنم :D

دفتر خاطرات

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۵۱ ب.ظ
دفترخاطرات خیلی چیز خوبیه ! که امروز بعد از مدتها یادش افتادم و بهش نگاه کردم از بچگی تا حالا دارمش پر از خاطرات خوب و بدم بود ! وقتی نگاهش کردم دیدم خیلی از دردهایی که الان دارم خیلی از حس های بدی که الان دارمو خیلی وقت پیش ها هم داشتم و اونا خوب شدن ! همین باعث قوت قلبم میشه و همینطوری که دفترمو ورق مزینم میفهمم که این روزا هم بالاخره ورق زده میشن و تموم میشن

تا حالا فکر نکرده بودم چقد آدم غیرمنطقی هستم وقتی انتظار دارم بچه ساکت باشه ، حرف گوش کن باشه ، اذیتم نکنه حرف های بد بد نرنه ، دست تو دماغش نکنه ، تو حیاط جیش نکنه و هزار تا باید دیگه ...

وقتی از صبح تا شب پدر مادرش سر هم دیگه داد میزنن وقتی پدرش تو کوچه تف میکنه وقتی مادرش هزار تا حرف خاله زنکی ناجور پای تلفن بلغور میکنه !

من که مثلا بزرگ شدم ، پخته شدم ، اراده دارم چیکار میکنم در مقابل "باید" هایی که برام تعیین میکنن مگه من انجامش میدم که بچه "باید" هایی که من بهش میگمو انجام بده ؟!

چرا آدم بزرگا انقد بچه ها رو اذیت میکنن ؟!